سالها رفت و هنوز یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟
صبح تا نیمه ی شب منتظری همه جا می نگری
گاه با ماه سخن می گویی گاه با رهگذران،
خبر گمشده ای می جویی راستی گمشده ات کیست؟
کجاست؟
صدفی در دریاست؟
نوری از روزنه فرداهاست یا خدایی ست که از روز ازل ناپیداست.
زیباترین قسم سهراب سپهری:
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، ...
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود،
جامه اندوه مپوشان هرگز
زندگی دفتری از خاطره هاست...
یک نفر در دل شب، یک نفر در دل خاک
یک نفر همدم خوشبختی هاست
یک نفر همسفر سختی هاست
چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد
ما همه همسفر و رهگذریم...
آنچه باقیست فقط خوبی هاست
امروز یه شعر براتون می ذارم از آقای فیضی برای تمام عاشقای دنیا!
دعا کنید من هم به عشقم برسم
من را به پایت مجنون نوشتند
عشق را پیش من جنون نوشتند
در تعبیر نامت حیران و سرگشته
من را به چشم هایت افسون نوشتند
زیبایی و افسانه است زُلفت
تو را در زیبایی لولوء مکنون نوشتند
بودم گدا و از بخت بد خویش
تو را در قصه ها شاه پریون نوشتند
طبیبان هم قصه،درمان در دو چیز است
اندر وصال و تغییر بلا گردون نوشتند
مرا آرزو در کام تو بودن
آه که این جا همتم را بی چون نوشتند
در این سال ها در حسرت لطف ز یار
مرا «می» نگرفته ز دستت مجنون نوشتند
ترس دارم وقتم گذرد نگارا
فیضیاتنهاست و مدد اکنون نوشتند
دلا طمع مبر ز لطف بی نهایت دوست
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
عمریست تا من در طلب هر روز گامی میزنم!!!